مثلا شعر
مثلا شعر

مثلا شعر

یک جرعه آرامش


 

ندارم بجز عشق بال و پری

برایم   تو  عشق   والاتری

پی عشقم اما نه روی زمین

 یکی چون تو ازعالم دیگری

نه ازمن که ازعرش دل برده ای

به این شیوه چون می کنی دلبری

چو آیم به معراج چشمان تو

مرا تا به اوج خدا می بری

در آغوش چون آرزویت کنم

به   آغوش  تنهایت  می پری

زمین و زمان بی دروپیکر است

مگر باز گردد  ز لطفت  دری

شبیه  لبان  شرابی  تو

ندارد کسی ساقی و ساغری

به دنبال یک جرعه آرامشم

برای من خسته می آوری؟

 

(ادم)

کوله بار ریا


 

زهر با خود داشت،هر جامی چشیدم از شما

هیچ  جز  نامردمی ، هرگز  ندیدم  از  شما

بود  بیهوده  هر  امیدی  که  در  دل  داشتم

شد  سیه پوش  عزا  و  ماتم  عیدم  از  شما

عشق را  بازیچه  دست هوس کردید ، حیف

بود  قلابی ، هر احساسی  که  دیدم  از شما

در دل چون سنگ تان یک قطره بی تاثیر بود

این همه نازی که روز و شب کشیدم از شما

کاسبی  کردید  با   دل  ؛  ناحبیبان  خدا  !

جو گرفتم  هر چه  را  گندم  خریدم از شما

پا کشیدم  از  دری  که  قفل  هایش  وا نشد

دست های  خواهش  خود  را بریدم  از شما

شوره  زاری  شد ،  گلستان  وفای  دوستان

برگ برگش خار بود آن گل که چیدم از شما

راستی تان  را  چگونه  می شود  باور کنم

جز  دروغ  آیا   کلامی  هم  شنیدم  از شما

جز ریا  در کوله بار  عاشق  و  عابد  نبود

دل به  شیطان می سپارم ، نا امیدم  از شما

 

(ادم)