مثلا شعر
مثلا شعر

مثلا شعر

عشق باران!



 

باز آفرین دم های عیسا را به لبخندی

یک بار دیگر زنده کن ما را به لبخندی

کوچید از دل های ما پروانه عاشق

باز آور آن بال تماشا را به لبخندی

این روز ها فانوس های شهر ما مرده ست

مهتاب شو  روشن کن اینجا را به لبخندی

شکرانه آنکه برآوردند از چاهت

مهمان شادی کن  زلیخا را به لبخندی

در بی بهاری باغ ها ، افسرده و زردند

ای سبز ، معنا کن شکوفا را به لبخندی

دل مردگان منکرت را عشق باران کن

دیوانه کن نادان و دانا را به لبخندی

روی زمین را یکسره در بند خود کردی

دامی بنه ، عالم بالا را به لبخندی

آنان که آوردند پیش از عشق، "لا" بر لب

مجبور کن اقرار "الا" را به لبخندی


)ادم)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد