مثلا شعر
مثلا شعر

مثلا شعر

در طلب سیمرغ



 

یک عمر پریدیم ، ولی بام ندیدیم

آرام ندیدیم و دلارام ندیدیم

بسیار شنیدیم خبر باده و مستی

جایی اثر از زمزمه جام ندیدیم

خاموش شد آن شمع که شب روشن از او بود

ما صبح سپیدی پی این شام ندیدیم

هرجا که رسیدیم ، همه زهد ریا بود

یک سینه پالوده از اصنام ندیدیم

ذکری نشنیدیم که از دوست بگوید

بر هیچ لبی ورد جز ارقام ندیدیم

شد قسمت خسرو همه شیرینی عالم

فرهاد شدیم و خبر از کام ندیدیم

هر کس به طریقی پی صید دل ما بود

یک دانه ولی در بغل دام ندیدیم

رفتیم که از دور ببینیم رخ لیلی

از دوست به جز دشنه و دشنام ندیدیم

عمری به طلب در پی سیمرغ دویدیم

از آن همه ، یک مرغ سر انجام ندیدیم

___

(ادم)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد