ندارم بجز عشق بال و پری
برایم تو عشق والاتری
پی عشقم اما نه روی زمین
یکی چون تو ازعالم دیگری
نه ازمن که ازعرش دل برده ای
به این شیوه چون می کنی دلبری
چو آیم به معراج چشمان تو
مرا تا به اوج خدا می بری
در آغوش چون آرزویت کنم
به آغوش تنهایت می پری
زمین و زمان بی دروپیکر است
مگر باز گردد ز لطفت دری
شبیه لبان شرابی تو
ندارد کسی ساقی و ساغری
به دنبال یک جرعه آرامشم
برای من خسته می آوری؟
(ادم)
زهر با خود داشت،هر جامی چشیدم از شما
هیچ جز نامردمی ، هرگز ندیدم از شما
بود بیهوده هر امیدی که در دل داشتم
شد سیه پوش عزا و ماتم عیدم از شما
عشق را بازیچه دست هوس کردید ، حیف
بود قلابی ، هر احساسی که دیدم از شما
در دل چون سنگ تان یک قطره بی تاثیر بود
این همه نازی که روز و شب کشیدم از شما
کاسبی کردید با دل ؛ ناحبیبان خدا !
جو گرفتم هر چه را گندم خریدم از شما
پا کشیدم از دری که قفل هایش وا نشد
دست های خواهش خود را بریدم از شما
شوره زاری شد ، گلستان وفای دوستان
برگ برگش خار بود آن گل که چیدم از شما
راستی تان را چگونه می شود باور کنم
جز دروغ آیا کلامی هم شنیدم از شما
جز ریا در کوله بار عاشق و عابد نبود
دل به شیطان می سپارم ، نا امیدم از شما
(ادم)
قطرهء آبم که جز در راه دریا نیستم
گر جهان شیرین شود ، جز فکر لیلا نیستم
زندگانی با تو زیبا می شود در چشم من
جز شما ، دل بسته چیزی ز دنیا نیستم
بردی از من دل ، به اعجاز کمالات خودت
در پی ابرو و چشم و قد و بالا نیستم
جز جدایی تو ، باکم نیست از داغ دیگر
عاشق پروانه وارم ، اهل پروا نیستم
همچو ایوبم ، گر امید وصالت با من است
بی تو اما ، قدر یک ذره شکیبا نیستم
عشق خاموشی ست ،ما را باهیاهوکارنیست
دادم از درد ست ، اما اهل غوغا نیستم
در میان عاشقان ات ، گوهری یکدانه ام
گرچه سر تا پا گناهم ، بی سر و پا نیستم
دوستم داری و می دانی و حاشا می کنی
دوستت دارم ، ولیکن اهل حاشا نیستم
گر نخواهی و نخوانی ، می روم از پیش تو
گر چه درویشم ، گدای عشق اما نیستم
کنج این زندان که نام دیگر آن زندگی ست
همنشینم با خیال دوست ، تنها نیستم
(ادم)
دوباره شمس ما از شرق جان تابان شود ای کاش
پر از شادی و خنده پیش ما مهمان شود ای کاش
برید عهدی که با من بسته بود و رفت از چشمم
به مهر آید دوباره ، بر سر پیمان شود ای کاش
دلم خون است و بر لب خنده ها دارم به یاد او
دلم مثل لبانم از خوشی ، خندان شود ای کاش
گذشت عمر و نشد یک لحظه دنیا بر مراد ما
دو روزی بر مراد محفل رندان شود ای کاش
ندارم طاقت حتی شبی را منتظر ماندن
زمان وعده فردا ، همین الان شود ای کاش
حکایت های عشق او و من آغا ز تلخی داشت
شبیه قصه ها، این قصه خوش پایان شود ای کاش
نه سر دارد نه سامان هرکه شد در دام چشمانش
شبیه عاشقانش بی سر و سامان شود ای کاش
دلم را بی وفایی های این لیلی نماها کشت
بنای مکر و تزویر و ریا ویران شود ای کاش
گرفته آسمان چشم های من ز دلتنگی
دعا کردم که دامانم پر از باران شود ای کاش
دل آدم مریض درد بی درمان بی دردی ست
شبی با بوسه های دلبری درمان شود ای کاش
بنی آدم به وسواس هوس شد همره شیطان
به نیروی مسیحایی عشق انسان شود ای کاش
(ادم)